بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بعد من انگار فهمیدم مث همیشه نیس. و علامت خوبی نیس. بعد رفتم شهر دیدم همه دارن فرار میکنن تو یک آن یه عاااالمه و از هر طرف آب داشت وارد شهر میشد. از طدف دیگه بارون شروع کرد
دلتنگ دورانی هستم که به یاد نمی آورم کجا بود؟ کی بود؟ چطور بود؟
من میدوودم و میخواستم به بالاترین نقطه برم. رفتم با خواهرم بالای یه ساختمون نیمه ساخت و از میلگرد هاش بالا رفتیم. بعد زلزله شروع شد زلزله معمولی نه. خیلییییی بزرگ. خیلی
دلتنگ دورانی هستم که به یاد نمی آورم کجا بود؟ کی بود؟ چطور بود؟
نگران پدر و مادرم بودم نتونستم بهشون برسم. تمام خونوادم جاهای مختلف شهر پخش بودیم. دیگه هیییچی مثل سابق نشد. شهر رو آب گرفت. خواهرم ازونجا افتاد و بیهوش شد در جا. و من که دووویدم سمتش ببینم چی شده. دیدم انگار ضربه مغذی شده
دلتنگ دورانی هستم که به یاد نمی آورم کجا بود؟ کی بود؟ چطور بود؟
خیلی واقعی بود.دیدم این زرق و برقای شهر حتی اختلافات خانوادگی هییییچ ارزشی دیگه ندارن. و وقتی داشتم فرار میکردم به سمت آمارتمانی که پدر و مادرم اونجا بودن و میخواستم نجاتشون بدم. همش حرفای خدا میومد جلو چشم که من که گفتم به این دنیا دل نبندین
دلتنگ دورانی هستم که به یاد نمی آورم کجا بود؟ کی بود؟ چطور بود؟