2777
2789
عنوان

ازشوهرم متنفرم مرتیکه هرزه کارای زشتی جلو دخترم انجام میده

| مشاهده متن کامل بحث + 13316 بازدید | 184 پست
اره واقعا هیچوقت یادم نمیره رفته بودم خونه همسایمون ۸سالم بود مرده جلو منو و بچه هاش دست میزد به باس ...


اونم مریض بوده

خیلی خوب کردی نرفتی خداروشکر

کنکور دارم اگه دیدی اینجا دارم میچرخم دعوام کن بدجوری ممنون

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

خواهش نترکونید این خانم نیاز به کمک داره 

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

واقعا بچه ها خیلی باهوش تر از اون چیزی هستن ک ما فکر میکنیم


دقیقا همینطوره

از سن خیلی خیلی کم میفهمن این چیزارو 

من ۵ سالم بود دختر خالم لباس خواب مامانشو اورد 

تنم کردم به عنوان لباس عروس بازی کنیم باباش یهو اومد بنده خدا برگاش ریخت بعد خالمم اومد تعجب کرد برگشت گفت بچس یادش میره

من هنوز یادمه😂😂

کنکور دارم اگه دیدی اینجا دارم میچرخم دعوام کن بدجوری ممنون

شوهر منم همینطور بود هی میومد ازکنارم رد میشد میزد به پشتم چند سال طول کشید تا این عادت وازسرش انداختم اول بازبون خوش بعدش بادعواا‌ های زیاد اینقدر حرص خوردم بخدا متنفربودم ازاین کارش چندش

یجور خوندمش صدای دادت تا اینجا اومد بخداچ پدر احمقی هس اون کثافت بنظرم باید ب خانوادش بگی ابروش بره ...

تنها راهی که به ذهنم میرسه همینه الان عذاب وجدان داره خفم میکنه بخاطر اون آشغال بچم زدم

در سرم جنگ های بسیاریست! و تنها کُشته اش منم....
ببرمش پیش روانشناس! تا بابای احمقش هست اینطوره خوب نمیشه

مدرک جمع کن اسی بعدم فوری طلاق بگیر گناه این بچه گردن شمام هست که میزاری توی چنین محیط وحشتناکی بزرگ بشه

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

ببرمش پیش روانشناس! تا بابای احمقش هست اینطوره خوب نمیشه

بالاخره روانشناس براش توضیح میده یا یه جوری گولش میزنه که مثلا باباش نزدیکت شد صحنه رو ترک کنه و.... بیشتر بخاطر اینکه بچه دچار خودارضایی شده گفتم ببرش تا کوچیکه از سرش بیوفته

پزشک کوچولو🩺📚

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792