ما دیشب همه شب یلدا خونه مادر شوهرم که زنعمومم هستن بودیم.(من و شوهرم تو عقدیم هنوز) و من دیشب وایسادم ولی خواهرشوهرام چون همه معلم هستن رفتن خونه هاشون.
دیشب زمزمه هایی داشتن خواهرا با شوهرم که برای روز مادر چی بگیرن و بعد شوهرم به من گفت.
من فکر نمیکردم امشب مراسم بگیرن و کادو و اینها و همه شون بیان.
من اینجا بودم که دیدم همه شون اومدن و جاروبرقی گرفته بودن و پولشو سر خودشون خواهرا و شوهرم تقسیم کردن.
۳ تا خواهرن و شوهر من میشن ۴ تا.
منم فقط یه تبریک گفتم به زنعمو و گفتم مبارکه.
شوهر منم معلمه
ولی من کنکوری ام و الانم تو اتاقم دارم میخونم ولی خیلی بغضم گرفت و ناراحت شدم که چرا اینطوری شد.
دوست داشتم منم جزئی از این کادو بودم ولی حالا که اینطوری شده و خودم پول ندارم باید برم یه روز با مامانم براشون یه کادوی جدا بگیرم.
الان به خودم میگم کاش حداقل شوهرم صبر میکرد با من و با همدیگه یه چیز جدا بگیریم نه اینکه بره با خواهراش و منم تنها