من ۳سال طبقه پایین خونه پدرشوهر زندگی کردم،خیلی سخت گذشت
هرچند خانواده شوهرم کلا آدمای بیخود که خبرچینی میکردن مادرشوهرم بین بچه ها فتنه مینداخت حرف خبر میبرد بعد که اعتراض میکردی میگفت مگه من چیکار کردم
بادخترش ۳ساعت تلفنی پشت سرم میگفت بعد چون تن صداش بالا بود من میشنیدم بعد میگفتم چرا اینجوری درموردم صحبت میکنی باکمال پررویی میگفت یعنی من اختیار خونمو ندارم بخوام با دخترم هر حرفی بزنم
منم😐😐😐😐😐