یه شب موندم اونجا شوهرم ماموریت بود.
چقد دلم گرفت واقعا.
چه دوران خوبی بود مجردی. بی دغدغه. راحت.
آرامش داشتم همش.
الان چی. با شوهرمم خوب باشم خانوادش بالاخره یه اعصاب خردی درست میکنن
یعنی واقعا اینقدر خانواده همسر مزخرفن؟
حالا تو خوبه مجردی خوبی داشتی من که همون هم خوب نبود
من اصلا دوست ندارم به اون دوران برگردم الان حاضر نیستم یه شبم اونجا بخوابم توی این ۸ سال شاید دو بار خوابیدن از بس بدن
ثابت نمی مونه زمانه
من ک مجردی جالب نبود ...
هعییییی
آره واقعا هیچ دغدغه ایی نداشتیم خونه پدر
من باز برعکس توم اگه درگیری با خانوادش
نداشته باشم شوهرم هر روز یه داستان درست
میکنه اعصابمو خرد میکنه
بعدم میگه تو که الان آرامش روحی و جسمی داری
مشکلت چیه پس 🤦♀️........
من وقتی با خواهرم کل کل میکنیم مامانم میگ بعدا دلت برا همین چیزا هم تنگ میشه چند سال دیگه هرکدومتون یه طرفین سر زندگی خودتون
منم شوهرم خوبه اما بخاطر مادرش همیشه ناراحتی دارم و حسرت مجردیم میخورم
حق داری من وقتی ازدواج کردم‌تا یکسال حدودا اتاقم‌دست نخورده مونده بود و هروقت میرفتم خونمون از اتاق خودم‌استفاده میکردم یه روز‌رفتم‌در‌اتاقو‌باز کردم‌دیدم‌تختم‌نیست تابلوهام قفسه کتابام… انقد نق‌زدم‌و‌گریه کردم که چشام باز نمیشد الان فکرشو میکنم خندم‌میگیره واقعا چه انتظاری داشتم 😁
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز