دیشب برا یلدا رفتیم خونه پدرم برا شام بعد شامم اومدیم خونه مادرشوهرم باهاشون تو یه ساختمونم امسال دومین یلدام بود پیششون پارسال ک تاره ازدواج کرده بودم رفتن شهرستان پیش دخترشون
دیشبم ک رفتیم من همیشه از رفتاراشون میفهمم حرص و بغض تو دلشونه سرد بودن اهمیت ندادم ب شوخی خنده گفتم خب چه خبر پدرشوهرم گفت هیچی داشتیم در مورد شما صحبت میکردیم گفتم چب میگفتیم با خنده گفت هبچی گفتیم کاش دو تا گراز داشتیم بهتر از این دوتا بود
منم گفتم خب خواستم پیش اونا هم باشم بیام پیش شما هم اصلا مادرشوهرم هیچیی نگفت
بعد خودم نشیتم شوخی کردن خندیدم اگه اهمبت میدادم تا اخر شب هیچ کسی باهام حرف نمیزد
دوستان این چندمین باره میرم پیششون سر هرچیزی تیکه میپرونن یا باهام سردن
چیکار کنم؟؟ب شوهرم بگم؟خبلب نارحتم نمیخوام برم خونشون