دو سال پیش توی مراسم پدربزرگم تیکه انداخت جوابشو دادم
بعد از اون با هم حرف میزدیم ولی زیاد خوب نبودیم و سرد بودیم
تا چند روز پیش که برادرش فوت شد جوان بود
خیلی هواشو داشتم کنارش بودم دستاشو گرفته بودم آب قند بهش میدادم چون اصلااا حالش خوب نبود خودم با قاشق غذا میذاشتم دهنش میگفتم بخور واسه خاکسپاری بتونی بیایی
بخشیدمش من همون موقع دلم باهاش صاف شد
دیروزم شکلات و گیره سر با متن فاتحه پخش کردم بین بچه کوچیکا خیرات برای پسر عمم چون شهر غریبم و برای اولین هفته اش نتونستم برم شهرمون
نمیدونم بهش گفتن یا نه اینو عمم اینا
همو فالو نداریم تازه دیدم اینستا یه پست برام فرستاده نوشته یادم نمیره کیا توی سخت ترین روزای زندگیم هوامو داشتن
یعنی بخشیده؟🥲