بچه ها سه ساله من با اینا وصلت کردم از دست شوهرم و مادرش و خانواده شوهر زندگی نداریم دخالتاشون بدجنس بازیاشون یعنی انگار نه انگار ازدواج کردم آنقدر که برای خانوادشه شوهرم تا برای من تو این سه سال یبار پشت گوشی به من جان نگفته تا خواهرش زنگ میزنه جان جان راه میندازه مادرش تو این سه سال که ما ازدواج کردیم تمام وسایلش رو عوض کرده و دائما یه چیزی میخواد مثلا چند وقت پیش رفت رو مغز شوهرم یخچال و لباسشویی میخوام آنقدر گفت تا رفت شوهرم براش قسطی آورد بعد حقوق یا چیزی نداره مادرش و اون یکی پسراش هم کمکی نمیکنن همرو انداختن گردن شوهر من اولش گفت وسیله رو آوردم شوهرم به من که پولش رو خواهر و برادرا میزارن قسطش رو میدن الان بعد چند ماه میگه نه خودم میدم و دروغ گفت یا خواهراش دائما میشنن نقشه میکشن تو ذهنشون چجوری پول بگیرن برای مادرشون اصلا فکر نمیکنن برادرشون ازدواج کرده مثلا اره برای مامان تولدش فلان وسیله رو میخوایم بخریم آنقدر کم دارین تو هم فلان مقدار بده بزاریم روش کم داریم بریم بخریم شوهرم براشون میریزه میرن میخرن نمیگم نمیخره برای زندگی خودمون ولی نه اون قدر که به فکر زندگی مادرش و خانوادشه یعنی تو این سه سال معنی زندگی رو نفهمیدم آنقدر که شوهرم برای اوناست بعد در هفته چند بار مادرشوهرم همرو جمع میکنه خونش شام و ناهار به خرج شوهرم من و واقعا من راضی نیستم به شوهرمم میگم میگه مگه تو درمیاری که راضی باشی واقعا از این شرایط خسته شدم