2777
2789
عنوان

زندگیم

77 بازدید | 1 پست

سلام دوستان 11 سالم بود عاشق پسرعموم شدم اون 12 سر ی چیز مسخره عاشق شدم سر اینکه روم غیرتی شد  تو خیابون اخه با خواهرامون ک بچه تر بودن رفتیم بستنی بخریم

4 ساااال تموم خیالبافی کردم و گفتم اخرش مال همیم

15 سالم بود با فامیلا رفتیم کوه اونجا انقد ادا اصول اومدم و ازش سرنقاشی کمک خواستم و گفتم با خط مامانامون ازت کمک میگیرم رفتم خونه سریع پیم دادم و شروع شد اینجا 3فروردین1400 عه

تا  فروردین 12 چت کردیم و کمک خواستم تا اینکه بهم گفت  میدونستی خیلیی خوشگلی با اینکه باحجاب بودم و خلاصه گفت عاشقت شدم میای چت کنیم گفتم اره و گفت برم نماز شکر بخونمJ

تو ماه رمضون میخواس چت نکنیم امااا هیچکدوم طاقت نیاوردیم

تا 29 شهریور1400 بهترین روزارو میگذروندم

از اول قرار بود تا اول مهرچت کنیم بعد کنکور ادامه ش

اما فک نمیکردم مهر انقد زود بیاد

ما سه هفته خیلیییی کم شاید چت کردیم

تا اینکه اینو گفت

حسم نسبت ب تو عوض نشدولی نسبت ب اینده ی کم اره

ما قرارمون ازدواج بود و من نابود شدممم

3 مهر رسما تموم شد

13 مهر بهش گفتم خوبی

گفت ممنون

دیگه هیچی نگفتو من دلم میخواست بمیرم

تا 19 فروردین1401 ک اخرین پیام احوالپرسیم بود دیگ بهش پیام ندادم و پیجمو عوض کردم

26 شهریور 1403 نمیدونم چجور پیجمو فهمید  ازم حلالیت خواست و من بخشیدمش

بهم گفت نمیخموامت و مثل خواهرمی نمیتونم همسر ایندم ببینمت

انقدررر خودمو زدم گریه کردم بلند

تا اینکه الان اشغال خونمونم حسابش نمیکنم

حالم خیلی خوبه دعا کنید خوب بمونم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز