۸ روزی بود کاملا ازم سرد شده بود تا امشب اومد بهم گفت بیا جدا شیم
یادمه ۱۵ سالم بود باهاش دوست شدم هیچی نداشت شاگرد مکانیک بود خانواش بهش پول نمیدادن مجبور بود کار کنه
خودم رفتم سرکار پا به پاش کار کردم ازدواج کردیم باهام رسیدیم به اینجا من با یه آدم پر از تروما خیانت مامانش به باباش کتک خوردن ترد شدن بود موندم با همچیش ساختم زود عصبانی میشه پارانوئیده دوسم داشت منم دوسش داشتم ولی نمیتونم باور کنم دیگه منو نمیخواد من عشقش رو نسبت به خودم دیدم الان چجوری بارو کنم میگه برو گفت بچه هم مال خودت هر وقت دلم تنگ شد میام میبینمش من ناخواسته حامله شدم خواهشن سرکوفت نزنید چرا بچه اوردی یعنی بچم بدنیا بیاد باید بی پدر بزرگش کنم؟؟ خودم از لحاظ مالی میتونم همجوره. بعد از طلاقم میرم یه کشور دیگه داغ خودمو بچمو رو دلش میزارم بهتر از من ببیینم کیه اخرین حرفمم بهش گفتم گفتم فقط تورو واسه پولت میخوان یروزی به خودت میای میبینی چیو از دست دادی
گفت مهریتو میدم مهریه من یه خونه بود که بخشیدم بهش بخوره تو سرش
با شکم حامله بخاطر بیماری قلبیم گریه نمیکنم مبدا نفسم بگیره بچم یچیزیش بشه
فقط قلبم درد میکنه بیاید بهم بگید میگذره تموم میشه💔🥀