اول اینو بگم که ازدواج من اولش زوری و اجبار پدرم بود ولی خب چون شوهرم خیلی عاشقم بود منم دل به دلش دادم همچیززززش عالیه اخلاق درامد همچی فقطططط اعتیاد به الکل داره!
از اول نامزدی هی باهاش کنار اومدم گفتم درست میشه ولی نشد همیشه جلو بقیه غرورم خورد شده وقتی شوهرم مست و تو خودش نبست با دوستاش خانوادشون رف و امد کردیم همشون شراب میخوردن هیچکس مثل شوهر من نبود! همه اندازه میخوردن
بخاطر خورد شدن غرورم بخاطر همه حس های بدی که تجربه کردم به هیچکس نتونستم بگم وحشی شدم روانم اسیب دید افسرده شدم...!
امشب دوساعت باهاش حرف زدم که میریم خونه فامیلام نخور رفتیم اونجا مثل چی دوباره مست شد ابروم جلو فامیلام رفت
اومدنی با مشت کوبیدم از پشتش گفتم چخبرته داییم و پسرخالم دیدن تمام غرورم خورد شد
با خودم عهد بستم برم خونه بابام تا درست نشده نیام خانواده خودشم همه پشتمن بنظرتون کار درستیه؟ خیلی حالم بده خیلی