بعد من رفتم از مامانم لواشک بگیرم یدفعه برگشت زن داییم گفت عین اینا نیست رو هوا باشه منظورش من یودم با دختر داییم که تو مهمونی بود بعد من دیر متوجه
حرفش شدم گفتم با منی بعد چیزی نگفت منم نتونسم چیزی بگم ینی آنقدر بدم اومد چیزی به ذهنم نرسید حتی مامانم تایید کرد با هیچی نگفتنش بدتر زایع شدم به اون یکی زن داییم گفتم که منظورش دختر اونم بود اونم گفت چرا زبون نداشتی جوابشو میدادی
ما تو جمع با دختر داییم میخندیم بعد اینستا منو فالو داره رلم اینا فهمیده ولی یبار پیام داده بود من پایم فلان
منم دیگه برش نداشتم فالورام
چیکار کنم بنظرتون
خیلی بهم برخورده دوست دارم جوابشو بدم ولی دیر شده