دیگه داشتم میترکیدم واقعا اینقدر حرف تو دلمه
من مامانم اینا شهر دیگه قرار بود امشب همه خونه مادرشوهرم باشیم من شبای شب کاری همسرم خونه مادرشوهرم میمونم برادرشوهرم دیشب بهش گفتیم پس کی میری خواستگاری گقت یه روز بعداز ظهر و خندید امروز عضر زنگ همسرم زده ما با دوتا برادرشوهر دیگم میریم خواستگاری با خواهرشوهرم جاری بززگمم که خونه مامانشه
فقط اون یکی جاریم هست و بقیه خواستگاری منم که همسرم شب کاره هیچی گفتم پس من نمیام و خونه میمونم مادرشوهرم گقت نه برا شام بیا ما هشت میریم شام قبلش میخوریم و میریم الان ما اومدیم برا درشوهرم سرشو کرده تو خودشه و نه محل به بچه و نه چیزی واقعا خیلی ناراحتم الان باید کی ناراحت بشه همش توقعی هستن خیلی وقتا حرص دربیار اصلا من خلم بایت رفتار اینا ناراحت میشم