من حرف الکی نمیزنم تا ابد نمیخوام ازدواج یه برنامه هایی واسه زندگیم دارم چون
وقتی که بچه تر بودم یکی نیومد خواستگاریم وقتی که شور و شوق داشتم هیچی از رابطه و اینا نمی دونستم اون موقع هیجان انگیز بود
الآنم که اصلا خواستگار ندارم تاکید میکنم هیچی هیچ وقت هیشکی تو اتوبوس و غیره از من خواستگاری نکرد
تازه وقتی رفتم سرکار میخوان بیان میخوام صد سال سیاه نیان من که تموم رنجانمو و همه ی زندگیم تنها بودم اونموقع که تنها بودم دیوونه شده بودم کجا بودم وقتی تو شهر غریب پیاده میرفتم خرید دستام از سنگینی بار تاول میزد کرایه ماشین پولشو نداشتم وقتی جوون بودم کجا بودم
کسی که قسمت من هستی (که متنفرم از این کلمه قسمت و باورش ندارم)تا الان که نیومدی میخوام تو گور بیای صد سال سیاه نیا
وقتی به پول کار رسیدم دیگه راحت تنها زندگی میکنم تنهایی مگه بده فقط یه رابطه جنسی ندارم
مگه رابطه جنسی آنقدر حس خوبیه ؟
که بخاطرش خودمو بدبخت کنم