اون تاپیک پربازدید که در مورد وضع بدشون گفته بود رو خوندم کارهای مادرم برام زنده شد.
بابا و مامانم جدا از هم بودن ولی بابام پول میداد بهمون مامانم همش رو طلا میخرید یکبار سفر ما رو نبرد من تا همین چند سال پیش خارج از استان تهران و کرج نرفته بودم دریا رو ندیده بودم. سر لباس خریدن خون به جیگرمون میکرد دانشگاه قبول شده بودم میگفت مامتو میخوای چیکار همون مانتوی دبیرستانت رو بپوش، دانشگاه قبول شده بودم خودم کار میکردم جزوه مینوشتم پول میگرفتم یا درس میدادم و برنامه‌ریزی درسی برای کنکوریا انجام میدادم یه پول ناچیز دستم میومد مامانم حتی اونم نمیذاشت برام بمونه هربار از دانشگاه میومدم خونه دستور میداد یه چیزی بخرم میوه ایی، گوشتی، چیزی میگفت پولش رو بهت میدم بعدا هیچ وقت نمیداد. هربار با نامزدم بیرون بودیم و میدونست هی زنگ میزد بهمون که بابات اومده عصبانیه. بابات زنگ زده گفته میام میکشمشون و ....
هی از بچگی و جوونی که این شکلی گذشت.
الانم که مستقلم و روی پای خودم وایستادم یه جور دیگه اذیتم میکنه
