2777
2789
عنوان

وقتی عقد کردم مادرشوهرم شروع کرد شوهرم شیر کردن

| مشاهده متن کامل بحث + 468 بازدید | 26 پست

زندگی متاهلی از قدیم همین بوده، با یک نفر حسابی به توپ وتاپ هم بزنید تا قلق درست زندگی کردن را یاد بگیرید.


تازه شوهرتون خیلی عاقل وباسلیقه بوده که شما را انتخاب کرده.

یا حضرت الیاس، سلیمان، خضر ،موسی، عیسی،احمد،ابراهیم،لوط مددی.

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

یه تجدید نظر بکن درمورد ادامه زندگیت بچه هم نداری به نظرم خودتو راحت کن فردا که یچه اوردی اونم نمیذارن خودت تربیت کنی

به خر اگه الماسم‌بدی بازم یونجه میخواد بحث لیاقته😏😏😏
کل اختیار زندگیم از دست گرفتن خردم کردن به زور دارم همه چی درست میکنم

خب تقصیر خودته.چرا اینهمه ناتوان هستی.زن باید لج کنه.باید قهر کنه باید ایراد بگیره.غر بزنه.ازدواج کردی دیگه خودتی و شوهرت.دیگه جا برای خانواده شوهر یا خانواده خودت نیست.اختیار زندگیتو از دست دادی و اجازه دادی جولان بدن.اول شوهرتو آدم بکن.بعدش خونه خانواده همسر نرو.اخم کن قهر کن.ب شوهرت مدام تذکر بده که خانوادش چطورین.بگو خوشت نمیاد کم کم جمعشون کن

خب تقصیر خودته.چرا اینهمه ناتوان هستی.زن باید لج کنه.باید قهر کنه باید ایراد بگیره.غر بزنه.ازدواج کر ...

همینه به زور دارم سر پا میشم نمیدونی پدر شوهرم اومد جلو روم گفت من روم نمیشه این با خودم ببرم مهمونی هیچی نمیخوره در حالی که من همه چی می‌خوردم اینا انتظار داشتن اندازه گاو بخورم مادر شوهرم سر سفره یه کفکیر غذا میکشید من بشقابم پر غذا بود اینجور می‌گفت

الان به مادرشوهرش میگم بزار یه روز خونه خودم بمونم میگه زنگ میزنم بابات ها یا پدر شوهرم میندازه جونم می‌ره کل فامیلمون میگه این نمیاد خونه من

همینه به زور دارم سر پا میشم نمیدونی پدر شوهرم اومد جلو روم گفت من روم نمیشه این با خودم ببرم مهمونی ...

ب درک بزار بگن.ببین من هم اختلاف زیادی با خانواده همسر داشتم.بهم بر حسب هرزگی و ج ندگی میزدن در حالیکه دوماهه باردار بودم.از نظر فرهنگی خیلی متفاوت بودیم.اوناهم انتظار داشتن من مدام برم خونشون سرسفرشون باشم.در کل میگفتن شریک هستیم هر چی میکردیم باید باخبر میشدن.تویه ساختمون هستیم.میرفتم خونشون طوری برخورد میکردن که کلا اعتمادبه‌نفس  از دست داده بودم.منو خار و ذلیل میکردن.تحویلم نمیگرفتن.اصلا باهام حرف نمیزدن.بهم تلقین میکردن که آدم شلخته ای هستم.بهم تلقین میکردن که چیزی بلد نیستم و سطحم پایینه و زشتم و این چیزا.در حالیکه از نظر فرهنگی و خانوادگی خیلی ازشون سر بودم.از نظر زیبایی و تحصیلات و مال دنیا از همشون سر بودم.یعنی به یه تار موی من هم نمیرسیدن.با حرفاشون بهم تلقین میکردم آدم ضعیفی هستم.من وایسادم.سختیشو قبول کردم.جلوی همشون وایسادم.

ب درک بزار بگن.ببین من هم اختلاف زیادی با خانواده همسر داشتم.بهم بر حسب هرزگی و ج ندگی میزدن در حالی ...

من همین کار میکنم دیگه اختیار زندگیم نمی‌دم دستشون خواهر شوهرم میگه اگه شما نرید پیش مامان بابا ما اونا تنهان مگه من وظیفه ام تنهایی اونا پر کنم

ب درک بزار بگن.ببین من هم اختلاف زیادی با خانواده همسر داشتم.بهم بر حسب هرزگی و ج ندگی میزدن در حالی ...

احترام نمی‌زارن توهم نزار.اول اینکه خونشون نرو.بعدش باهاشون ارتباطتتو کم کن. باهاشون گرم نشو.بهانه بیار خودتو ب مریضی بزن نرو خونشون.ب شگوهرت حرفاتو که اینجا تایپ کردی رو بگو.کم نیار با زبان نرم وخامشج کن.نشجد غر بزنم .نشجد دعوا کن.یعنی منظورم اینه که بزار شوهرت بفهمه چه حسی داری و خوشت نمیاد.

من همین کار میکنم دیگه اختیار زندگیم نمی‌دم دستشون خواهر شوهرم میگه اگه شما نرید پیش مامان بابا ما ا ...

نرو دلیلی ندارد برایش توضیح بدید.مامانه خودشه اگر نگرانشه خودش بره

نرو دلیلی ندارد برایش توضیح بدید.مامانه خودشه اگر نگرانشه خودش بره

الان بعد ۶سال من و مادرشوهرمخ یلی خیلی صمیمی شدیم.باخواهرشوهرمم صمیمی شدیم.با رفتارم و کارام موقعیت و جایگاهشون رو متوجه شدن.ب نوعی همدیگرو اینطور که هستیم قبول کردیم.ب حدی که الان شوهرم نیست من شب یلدا رو تنها هستم خونه مامانم نمیرم می‌خوام برم خونه مادرشوهرم.

من خونشون نمیرفتم.دوسال پیش روز مادر منو خونشون دعوت کرده بودن.بعد اون دیگه نرفتم.جلوی در یاتوی راهرو باهاشون سلام علیک داشتم.شوهرمم می‌رفت من نمیرفتم.از قدیم گفتن دوری و دوستی

اصلا به مادرشوهرت محل نذار خب معلومه اون دوستت نیست فقط یه کنیز میخواد واسه پسرش خودت واکنش نشون بده دربرابر حرفای شوهرت فوقش دعواتون میشه دیگه آخه مگه میشه تا ابد شوهرت مسخرت کنه و تو هیچی نگی

***میشه لطفا برای حاجت روا شدنم یک صلوات بفرستید***[انشاالله که به هر آن چه میخواهی برسی]
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز