هیچ رابطه ای نداشتیم باهم، چیزی بینمون نبود
من خودم کسی دیگرو دوس دارم
چن وقت قبل بحث خاستگاری کشید وسط
واسه آزمونم نمونه سوال برام میفرستاد گاهی، یهو بحث خاستگاری کشید وسط
اونجا بهونه آوردم گفتم من کلا نمیخام ازدواج کنم و دیگه حرفشو نزن و...
گف باشه
چن شب قبل ی شب عموم اومد، ب مامانم گفتم نمیخام و بگو دیگه نیان
فرداش زن عموم اومد
گفتم من جوابم منفی هست، ب مامانم گفتم من ک گفم الکی الافشون نکنین و نموندم خونه، رفتم بیرون
دو روز بعدش پسر عموم پیام داد میخام باهات صحبت کنم
و ازین مزخرفات
میگه شرایطتت چیه،خیلی رو مخم رفت، گفتم حتی شرایطمو هم داشته باشی نمیخامت
گفت ازدواج نمیخای یا منو نمیخای، گفتم تورو نمیخام
هر چی میگم نمیخامت باز ی سوال دیگه میپرسه
گفتم ب چ زبون بگم نمیخامت
بخای ادامه بدی بلاکت میکنم
چنتا پیام دیگه داد، سین نزدم، دو طرفه پاک کردم
مجبور شدم اینجوری رفتار کنم، اما میترسم دلشو شکوندم، خدا سرم بیاره
من خودم کسی دیگرو میخام، تازه داره شرایطمون اوکی میشه
اصلا حسی ب این پسر عموم ندارم
ب نظرتون آهش منو میگیره؟؟؟