ببین من خییلی با این درگیر بودم وحشتناک بود اصن.
حتی یه تایمی توسط خونواده خیلی سرزنش و تحقیر میشدم و خیلی بد بود.
ولی نمیدونم چی شد اومدم شروع کردم مواجهه کردن
میرفتم داخل یه مغازه و فروشگاه قیمت یه بیسکوئیت میپرسیدم مثلاً بعد میومدم بیرون
بعد شد پاساژ و .. حتی تنها میرفتم لباس پرو میکردم فروشگاه لباس😂بدون خرید میومدم بیرون همینطور قیمت میپرسیدم، فلان رنگشو ندارین فلان بهمان
میرفتم داروخونه
تنهایی آژانس میگرفتم تاکسی سوار میشدم
پیاده روی و پارک میرفتم
تنهایی رفتم باشگاه، کتابخونه کم کم همه جا شد تنها
تلفنی. تلفنی صحبت کردنو استارت زدم!! خیلی سخت بوداا
از همین چیزای ساده. و مهم ترینش که هیچوقت نمیتونستم صحبت تو جمع بود
هنوزم وقتی میخوام حرف بزنم ضربانم میره رو هزار صدام میلرزه ولی دیگه علائمم انقد واضح نیس همه ببینن.
جلو همکلاسیام ارائه میدادم تو جمع اظهار نظر میکردم
و یه تکنیکی که همیشه بکار میبرم تکنیک عکسه!
ک اوکی.. اگه دفعه های قبلی از خجالت فلان شدم و یه لیوان عرق ریختم الان اصن میخوام یه پارچ بزرگگ عرق بریزم!
موقع ارائه و ایناهم یه مثالایی برا خودم میرنم تو ذهنم اصن ک جر میخورم از خنده😂استرسمم میریزه کم کم
خلاصه ک همینقدر ساده ولی سخت و شدنی!
همینا یادم بود نوشتم:))