ینفر زنگ زده بود بیان برای آشنایی شرایطش خیلی خوب بود من قبول نکردم چون دیگه واقعا حالم از آشنایی سنتی بهم میخوره که طرف اصلا نمیشناستت میخواد با یه جلسه بیاد تورو قضاوت کنه بعد خالم زنگ زده مامانم مامانم برگشته میگه ببین خالت چی میگه خالم برگشته میگه بخت بهت رو آورده کلاسم میذاری دختر من به این خوشگلی اینجور موردی نیومده سراغش تو اطراف خودت چقد دختر خوشگل تر از تو هست که مجردن بعد مادر من گوشی گرفته که من بشنوم این آدم چی میگه میشه شما بگید چیکار کنم خسته شدم دیگه نمیکشم اینکه مامانم اینجوری رفتار میکنه که بذاره اون هرچی خواست به من بگه من با کسی کاری ندارم یعنی تو فامیل به کار هیچکی کار ندارم ولی همه منو به یه نحوی اذیت میکنن با حرفاشون و رفتاراشون
خالت تا شوهرت نده ول نمیکنه
بگو اگه خوبه ارزونی خودتون برش دار برای دخترت
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز