بچه ها شمع روشن شده پیدا کردم بالای پشت بوم خونمون انگار خیلی قدیمیه روشم پر از پر های پرنده شمع سیاهه اب شده خیلی ترسیدم پرتش کردم اومدم پایین
پشت بوم خونمون هم یجای خراب و تاریکه باید کلی پله طی کنم تا بهش برسم
منه لعنتی هم هروقت دلم میگیره میخوام تنها باشم اونجا میرم میشینم گریه میکنم ارامش میگیرم بعد یهو حس کنجکاویم گل کرد یه گشت توی اتاق ها زدم اینو دیدم
فکر رفت سمت از ما بهترونا