ما ضعیف نبودیم ولی یک بابای بیخیال و اهمال کار همیشه خجالت ردمون میکرد مثال داشتیم یک چیزی خراب میشد درست کنیم یا نیاز داشتیم بخره اینقدر طول میداد و سختی میکشیدیم جیگرمون میومد بالا
یک بارم یادم نمیره روز معلم بود از بقیه کمتر پول دادم مامانم داده بود گفت بسشه بردم براش جلو همه گفت این چیه آوردی یا حالتو جا میارم که کم آوردی بیشعور خر جلو اون همه آدم یکی نبود بگه وظیفت داری انجام میدی لطف نمیکنی یا دخترای داییام در خال خرید بودن دائم من نداشتم مامانمم نمیگرفت برام چقدر حس آویزون بودن داشتم زنداییم دلش میسوخت یک چیز برام میگرفت تهشم اونا همیشه داخل رفاه بودن هیچ پخی نشدن من از هرجا فکر کنی به بهترین حالت رسیدم بچه هم که بودیم همبازیامداخل خانواده بابام همه موبایل داشتن از منم کوچیک تر بودن هی میشستم اونا نگاه میکردم یا خواهش که بدن بهم منم بازی کنم یا باهم بازی میکردن من نمیدونستم راجب چی میگن چون نداشتم هی نگاهشون میکردم :)))) دلم خوشه فقط به این که الان برعکس شدیم شرایط زندگی خودم حتی قابل مقایسه هم نیست باهاشون خانوادم که هیچی داشتن هم دنبال پیشرفت نبودن