فکرکن من یبار مهمون ازراه دورداشتم آشناهم بودن.حتی فکرکردن بهش حالمو بهم میزنه فکرشو کننننن
روز آخری که میخواستن برن اینقدر هول رفتن بود که هول هولکی کاراشون انجام دادن
وقتی رفتن ،رفتم سرویس دیدم اخرین نفر چنان فین گرفته که یه تیکه انگار برجسب بزرگ چسبیده بود به سرامیک
🤮🤮🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢مردم تاشستم.چقدر لعنتش کردم