سلام انقد توشوکم که حتی ی قطره اشک ازچشام نمیاد فقط بغض انگار غمباد گرفتم ۴ساله ازدواج کردم بعد ی سال ازدواج رفتم قهر بخاطر اینکه طبقه بالا خونه مادرشوهرم بودم و انقد اذیتم میکردن ک حد نداشت اصلا از ی جای دیگ پرت شده بودم ی جای دیگ هم شغل همسرم بشدت افتضاح بود بعد شیش با وساطت کلی قول وقرار برگشتم نگو اقا همون موقع با ی زن دوست میشه ک ما توقهریم البته هعی ازاینور اونور خبر میرسبد که با یکی دیدنش ولی بابام میگفت دروغه خلاصه هیچوقت من دست به گوشی شوهرم نمیزدم اصلا نمیداشت همیشه چندین رمز داشت که گاهی خودشم یادش میرفت ولی خوب ماه پشت ابرنمیمونه حدود دوسال ونیم اومدم سرزندگیم با پدرمادر بشدت دخالتگرش دارم زندگی میکنم بادرامد کمش کنار اومدم خاهراش همش توگوشم میخوندن که نگا ما کن بشوهرامون گیر نمیدیم کلا شوهرتو گیرنده زندگیتوکن پدرم پشتم نموند وگرنه دلم به برگشت نبود حتی ی سر سوزن شوهرم ی ماه بعد برگشتم باهام مثه ملکه خا رفتار کرد ولی بعدش دوباره روز ازنوروزی ازنودریغ ازمحبت یا ی قربون صدقه روزی صدبار بهش میگفتم من نیاز دارم به محبت به اغوش هروقت میرفتم بغلش میگفت مثه کرمی هستی انقد ول میخوری خلاصه دیروز خاستم برم سرکار دیدم گوشیش تو دستش بازه خابه برداشتم بزنم به شارژ گفتم بزار ببینم چی داره توش ک نمیزاره من ببینم اول که کلی گشتم تااینستاشو پیدا کردم همش فکرمیکردم هیچی نیست والان ضایع میشم میرم پی کارم نهایت باخاهرش دوتا پشتم گفته باشه رفتم تو اینستا اول ک رو صفحه ی دختر بازشد که داشت نگا پروفایل چیاش میکرده فالوش کنه رفتم دایرکت بعد سه تا پسر ی دختر بود به اسم فرناز یافریبا که اونخونه خراب کنم شوهر داشت انقد عشقم عزیزم کرده بودن بهم تو ویسا اونوقت شوهرم بمن ی ویس نداده تاحالا ی عزیزم توپیاماش نیست من برم دوروزم نیام فقط زنگ میزنه من گوشنه موندم بیا نه حالی نه احوالی با ی کلیپ نشونش میدم میکه خا ک چی یا نهایت اره دیدمش حالا بااون عنتر چنان کلیپ برسی کرده تجزیه تحلیل کردن باهم چند روز پیش رفته تهران شوهرم ی کاری داشت بابامینا تهران خونه دارن رفتم براش کلیدگرفتم کلی تدارک توراهش دیدم کلی قربون صدقش رفتم قبل رفتن فرداغروب رفتم خونه بابامینا مامانم داشت پرده میشست بابامم مریض بود دیگ کمک مامانم کردم به بابام رسیدم به شوهرم زنگ زدم گفت اراکم دارم میام دیگ پیام پشت پیام ک بیا اینجا بعدشام میریم دیدم نوشت نه بیا خونه گفتم الان نمیتونم اونم گفت حالم بده حالا پیامامون میزارم بعدشام با ی قابلمه برنج خورشت رفتم بین راه از مغازه ابمیوه و نوشابه خریدم گفتم فشارش بیاد بالا دیروز صبح توپیاما دیدم نوشته به این گی گفتم حالم بده هنوز نیومده اینو که دیدم اتیش گرفتم رفتم بالاسرش گوشی زدم توسرش گفتم گی خودتی وجدوابادت بی همه چیز پاشد گفت چی شده چی میگی رفتم سمت درکه برم دروقفل کردم بغلم کرد نشستیم زمین کنج دیوار گفتک گوه نخور خودت میدونی چ خبره انقد سرش کوبید دیوار که ابروم نبر زندگیم دوست دارم تورو دوست دارم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.