اره فکرشو کن طرف خودش پلیس بود
بعد یکی میاد اینو درگیر مواد میکنه تا این کارارو براش کنه و چیزایی که دارنو رد کنه و پول گنده ای بهش میده بعدی که اون مردک عوضی کاراشا مبکنه و همه بارش رد میشه از مرزای مد نظرش
اینو شروع میکنه تهدید کردن که پولشو پس بده وگرنه میره میکه که چکار کرده و اینا اینم چون این تهدید میکرده خودش میره خودشو معرفی میکنه و از کارش اخراجش میکنن و الان توی ی روستا زندگی میکنن و کارش با ماشینه بنده خدا اما اون مدت بهترین محل شهرمونو زندگی میکردن خونشونو به ی ماه نکشید مثل ی کاخ کرده بود هر روز ی ماشین خارجی خیلی گرون جلو خونشون بود
زنش به هفته نکشیده بود سر گردنش پر از طلا شده بود همه همسایه ها تعجب کرده بودن ازش ولی اینقد مرد مومنی بود کسی باور نمیکرد همچی کاری کنه ولی دیگه حیف که رفتن زنش افسردگی گرفت بچش مریض شده بود خیلی سختی کشیدن طفلکا تا یکم رو پای خودشون بیان