میترسم ازش روانیه مثلا مریض شده بود من خبر نداشتم خدا شاهده شوهرم سرکار بود بهش زنگ زده بود پرش کرده بود اونم روز تولدم اولین تولد متاهلیم شوهرم دسته گلی که برام خریده بود کوبید تو سرم چایی ریختم آوردم با کیک بخوریم سینی کیک و چایی رو کوبید تو دیوار شوهرمم خیلی تو داره جزئیات رو نمیگه بدونم چیا گفته از طرف خودش میگه تو قصد داری منو از خانوادم جدا کنی
من چیکار به کار شماها دارم آخه خدا الهی لعنتتون کنه چقدر راحت دل میشکونن
جالبه بعد اون سر دعوای خصوصی خودشون قهر کردن من همش دارم واسطه میشم آشتی کنن فکر نکنن من خوشحالم از این قضیه
روح پدر مادرشون تو آرامش نباشه الهی با این تربیت بچه های وحشی و متوهم