سعی کردم که بمانی و بریدی به درک...
کارمان را به غم و رنج کشیدی به درک...
به جهنم که از این خانه فراری شده ای
عاشقت بوده و هرگز نشنیدی به درک
میوه ی کال غزل بودم از بخت بدم
تو مرا هرگز از آن شاخه نچیدی به درک
فرق خر مهره و گهر تو نفهمیدی چیست
جنس پا خورده ی بازار خریدی به درک
عاقبت سنگ بزرگی به سرت خواهد خورد
میکشی از ته دل دل آه شدیدی به درک
رهاش کن