شوهر گه
,داداشم چندماهیه ارز دیحیتال کار میکنه
من از همون اول مخالف بودممم حالم بهم میخوره از این کار
اون میگ بیا تو کار و فلان من دوست ندارم همش دعوا میکردیم باهام
خیر سرم میخواستم برم دستبندم رو بفروشم 10 میلیون هم نقد بزارم برم. طلا بگیرم اما تا فهمید پول دارم همش دعوا میکنه بروز منو میخواد بکشه تو این کار
امشب میگفت من به،اندازه 10 میلیون پیشت اعتبار ندارم و فلان
سردرد دندان درد سرناخوردگی دعووا با شوهر،استرس مراقبت از مادرشوهر و توالتش وخاک بر سری من
بعد ادامش
مامانم پشت این داداش گوهمه
میگ بگیر د فلان گفتم پول منه من کار میکنم پاره میشم اون باید تصمیم بگیره ؟
انقدر زر زد کارتمو پرت کردم جلوش اومدم بیرون به مامانم گفتم اگ هزار تومان داشته باشم دیگ نمیگم بهتون
میرم النگوم رو میگیرم میام شما اخرین نفر بفهمین
داداشم میگ خبر و صلاحت رو میخوام ولی من میگم تو چکار به کار من داری
من دلم میخواد راه راست برم تو راه چپ برو
فردا قرار دارم از استرس اینکه چجوری بپیچونم نمیتونم بخابم ی دعام کنید ب خیر بگذره بابای خودم زود بره سرکار
خواب ترسناک دیدم بیدار شدم نمیتونم بخوابم همسرم هم شیفته تنهام 😭😭
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز