سلام گل شبت بخیر...من خیلی حالم گرفته اس خیلی دارم تلاشمو میکنم بخاطر دو تا بچه ام خودمو نکشم ولی صبرم داره لبریز میشه...راستش الان یکماهه مادرم بخاطر یه عمل آنژیوگرافی کوفتی ساده رفت تو کما و الکی الکی بخاطر قصور پزشکی فوت کرد...مادری که تنها کس و کارم بود تنها همدمم بود.. دارم دق میکنم...مبخوام بمیرم ولی دلم برا دوتا بچه هشت ماهه وپنج سالم میسوزه...تو ناپیک فبلیم هست قبلن شوهرم با همکارش بهم خیانت میکرد بخاطر بچه هام بخشیدمش و با دلچرکین به زندگی باهاش ادامه دادم تو این به ماه خیلی داغون بودم خبلی حوصله سوهرمو نداشتم بخاطر مارهای قبلیش حتی نمیتونستم غممو باهاش شریک بشم...الان همسرم خواب بود دیدم مدام به تلکرامش از یه دختر خوشگل سن پایین یه دختر جدید دیگه پیامای عشق و عاشقی میاد....باز کردم دیدم بله تو این مدت که من عزادار بود آقا باز یه دوست دختر جدید سن پایین جور کرده و پیاماشم مدام پاک میکرده من باز متوجه نشم....کلا پکیدم ....خه کلی بهم قسم و قول داده بود....من بخاطر زندگیم حتی گریه هامو مخفی میکردم که بوه هام و شوهرم اذیت نشن ...همه کارهامو انجام میدادمو خودمو نمی انداختم الان ولی داغون شدم....