شبی ک پدربزرگم فوت شد
فک میکردم زندس دکترا کاری براش نکردن
برگشتم خونه تو شوک بودم
حموم رفتم برگشتم سرجاش نماز خوندم براش
همونجام خوابیدم
خواب دیدم پشت حصار حیاطه نمیتونه بیاد تو شاید ۵ دیقه ام نبود خوابم برده بود با جیغ پاشدم دیگ خوابم نبرد
هر روز گریع میکردم و سرخاک میرفتم و هیچی نمیخوردم
تا سومین روز صبح ساعت ۶ رفتیم سرخاکش با بابام
رو خاکش خوابم برد خواب دیدم اومد از جلوم رد شد و رفت سر خاک یه خانوم وایساد فاتحه خوند و رفت
بعد از اون خواب تازع تونستم بخوابم خونه خودمون...