یه بار رفتیم با مامانم رشت اونجا یه ویلا گرفتیم روبه روش مزرعه برنج بود شالیزار فکر کنم بعد حیاتش بزرگ بود و دواراش آجری البته ناگفته نماند اطرافش دزد اومده بود کابلهای برق دزدیده بود ولی همسایه ها نزدیک بودن خلاصه شب شد تو اتاق بودیم دیدیم انگار داره از کنار خونه صدای راه رفتن میاد شب بود صدای خش خش برگها میومد انگار یکی داشت راه میرفت انقدر فضای خونه سنگین بود فقط میخواستم بمیرم ولی تو اون جا گیر نکنم😶🌫️خیلی بد بود ولی رفتیم بیرون کسی نبود،جالب اینه صدای پای حیوون نبود قشنگ مشخص بود که ادمه