سلام بچه ها . مشکلم رو به طور خلاصه میخوام براتون توضیح بدم . من شیش ساله از زمان عقدم گذشته و با خانواده ای وصلت کردم که راضی به ازدواج من با پسرشون نبودن البته نه به این دلیل که از من خوششون نیاد . دلیلشون این بود که پسرشون زود عاشق شده و ازدواج براش زوده (ما ۲۶ سالگی عقد کردیم و همست هستیم) وضع مالی ما معمولی و خانواده همسرم خیلی خوبه . زمانی که عقد کردیم همسرم سربازی رفت و به مدت پنج سال تو عقد بودیم و کوچیکترین کمکی از سمت خانوادش نداشتیم و با سختی هر دو کار کردیم و زندگیمونو پیش بردیم . مشکل من اینجاست که همسرم برام هیچ جشن عروسی نگرفت و من کاملا بدون هیچ مراسمی اومدم خونه خودم و من خیلی علاقمند به گرفتن جشن بودم ولی همسرم هیچ علاقه ای نشون نمیداد و هربار میگفت حالا چند وقت دیگه که پول بیاد دستم میگیرم برات و همینجوری چندماه چندماه طولش داد تا دیگه منم سرد شدم و برام عروسی گرفتن بعد پنج شیش سال که از عقد گذشته برام خیلی مسخره و بی ارزش شد و چیزی که شبانه روز اذیتم میکنه اینه که همسرم از چشمم افتاده و خودمم حس بی ارزشی دارم . هرکس از عروسی صحبت کنه گریه میکنم . همش ناراحتم و به بقیه که عروسی گرفتن با حسرت زندگی میکنم. اون حس و حال رمانتیک عروسی خیلی برای من قشنگ بود و من فوق العاده دختر احساسی هستم . وضع مالی همسرم بد نیست اما اینقدر همیشه وام میگیره که نقدینگی براش کم میمونه و همیشه میگه پول ندارم . درحالیکه پولا همه تبدیل به قسط،وام میشه . گاهی حس میکنم باید جدا بشم و باز خودمو قانع میکنم که همسرم آدم سالمی،هست و عروسی مهم نیست . ولی مجددا با مرور کردن اینکه برام هیچ کاری نکردن تو خودم فرو میریزم . ممنون میشم راهنمایی کنین 🥺🙏🌹
یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.
یکی از آشناهای ما عروسی نگرفت حالا به چه دلیل نمیدونم، البته فکر نکنم بیشتر از دو سال عقد بودن، اما برای سالگرد ازدواجش لباس عروس پوشید و یه مهمونی کوچیک با دوستاش و نزدیکاش تو یه باغ کوچیک گرفت. شما هم اگر انقدر برات مهمه همینکارو بکن.
چی بگم والا بعد شش سال چ عروسیاگر به خانواده اش اهمیت نمیده خب مشکلت چیهوقتی تو سختی نبودن تو خوشی ...
خانوادش اصلا یکبارم نگفتن دلت عروسی میخواد یا نه . اصلا براشون مهم نبوده تا حالا هیچی . من خودم خیلی دوست داشتم . حتی دلم نمیخواست اگه مراسم گرفتم اونا باشن . تا این حد نسبت به زندگی پسرشون بی اهمیت هستن . تنها حرفی که میزنن میگن وقتی بمیریم بتون ارث خوبی میرسه