2777
2789
عنوان

دعوا با خاله و دختر خاله شوهرم 😑😡

4491 بازدید | 183 پست

منو و شوهرم عقدیم و رفته بودیم خونه مادرشوهرم بعد من کلی وسیله واسه یلدا گرفته بودم و با شوهرم درگیر درست کردن اونا بودیم و مادرشوهرم هم همش قربون صدقه میرفت و تعریف می‌کرد منم هرچی درست میکردم میدوییدم نشونش میدادم و وخاله و دختر خاله شوهرم هم اونجا بودن از صبح اومده بودن سبزیاشونو آورده بودن اونجا پاک کنن بعد خالش زیر لب گفت عروست خودشو سرگرم کرده ک نیاد کمک مادرشوهرم هم گفت یه عروس من چه بیاد سبزی خونه تورو پاک کنه و خداروشکر کن شوهرش نشنید وگرنه دعوا راه مینداخت باهاتون 

از روز اول من خوشم از این مادر و دختر نمیومد واقعا حس میکردم منو میبینن حرص میخورن  ما کارمون حدود ساعت ۱ تموم شد اومدم دراز کشیدم رو پای شوهرم اونم هی داشت باهام حرف میزد بعد حدود یه ربع اینا یهو دختر خاله هر.زه اش بلند شد گفت بسه دیگ خجالت بکشین از صبح ما اینجاییم حرمت نمیگیرین و یا صدای ماچ و عشق بازیتون میاد یا دارین خودتون رو به رخ ما میکشین چندشم میشه از این خونه انقدر صدای س.کستون رو شنیدم یذره حیا داشته باشین من یخ کرده بودم زبونم بند اومده بود و حرف مفت میزد ما کلا تو آشپزخونه داشتیم کار میکردیم صدام میلرزید از حرص فقط گفتم چه گ.وهی خوردی پتیاره یهو مادرش پرید بهم و هرچی از دهنش در اومد گفت شوهرم گرفت آرنج خالش پرتش کرد تو حیاط و مادرشوهرم هم داشت دختره رو فوش میداد و نفرین میکرد و شوهرم زنگ زد به شوهر خالش و گفت بیا این زن و دخترتو جمع کن ک بعد نیم ساعت اینا تو حیاط لرزیدن و قلب مادرشوهرم گرفته قرص دادیم بهش یکم بهتر شد و شوهرشون و پدر شوهر من اومدن زنش شروع کرد فوش دادن دوباره که گرفت زنشو گوشه حیاط زد پدر شوهرم جداشون کرد و انقدر مرده عذر خواهی کرد فقط پدرشوهرم گفت همینجا نسبت ما باهم مرد دیگ نه میخوام ببینمتون نه اسمی ازتون باشه شوهرم کوبید به شیشه ماشین گفت ولتون نمیکنم تلافی فحش هایی ک دادین رو بدجور سرتون در میارم و دبگ آوردنش تو خونه درو بستن و اونام رفتن الان از اون موقع مادرشوهرم تو آشپزخونه نشسته و داره انگشت هاشو فشار میده شوهرم منو بغل کرده و پدر شوهرم هم داره اخبار میبینه خیلی جو خونه سنگینه خیلی حس بدی دارم

حس میکنم تمام اینا خواب بوده نمیتونم درک کنم از یه طرف از حرص اونا دارم میلرزم از طرف دیگ ناراحتم ک چرا اینجوری شد 

حس دروغ بودن از تاپیک گرفتم خدافظ

کاربری دوم.بخاطر دعوا با یه آرمی تعلیق شدم و بعد یک سال پرقدرت برگشتم🌱 بی تی اس فن های کم و سن و سال محترم ریپلای نکنن.برای آرامش و تغذیه روحم گیتار میزنم.   میشه از بغض به هنر رسید و از اشک به ساز🦋🤍 اسم کاربریم هم یادگاری از کسی واسم مونده که  من رو اونجوری صدا میکرد خودش الان نیست ولی تیکه کلاماش هنوز باهامن:)💛خوبه همتونم تو امضاتون زدید نمیخواید با ادم احمق بحث کنید لعنتی شاید اون ادم احمق خودتی  ببخشید ولی من نمیتونم کرم درونمو کنترل کنم که کامنت تویی که تو امضات زدی لایک نکن رو لایک نکنم🤝🏻

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

مادر شوهرت و قاب کن بزن به دیوار واقعااااا

نمیدونم بخدا خیلی حس بدی دارم اصلا باورم نمیشه هیچیش باورم نمیشه تو عمرم همچین دعوایی تو حانوادمون نشده بود حال همه بده دلم میخواد برم بیرون از این خونه چیکار کنم روم نمیشه 

۱.حس دروغ بودن این تاپیک داره خفم می‌کنه

۲.چقد مرده بیشعوری بوده به خاطر یه غریبه زنشو زده

۳.متم متنفرم از تازه عروس دامادایی که خودشونو تافته جدا بافته می‌دونن و انتظار دارن همه جلوشون هم و راست شن و اینا هم پی عشق بازیشون

۴.شما خودتم کم نگفتی به اون بنده خدا ها الان داری نفرینشون میکنی


یه بار تو یه مجلسی یه گوشه نشسته بودم و حوصلم سررفته بود یه خانم انرژی مثبتی  اومد پیشم و بدون مقدمه بهم گفت چه دختر خوشگلی چه صورت قشنگی و رفت اون جمله یه حس مثبت و رنگی رنگی بهم القا کرد که توطول بیست سال زندگیم تاحالا نچشیده بودمش و هنوزم وقتی بهش فکر میکنم قلبم اکلیلی میشه وهمون چند تا کلمه معمولی منو اون شب تبدیل کرد به یه دختر پرانرژی و شاد.از اون شب به بعد تصمیم گرفتم منم همین حس مثبتو به اطرافیانم بدم و خجالت و تکبرو بزارم کنار و هرکسی که در نظرم یه نکته مثبت داشته باشه بهش یادآوری کنم و بگم که چقدر خاصش کرده شاید تونستم منم همین حس نابو بهش بدم😍❤️
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792