تروخدا بخونید من با درد میگرنم تایپ کردم
جریان از قراره ک ما چند ماه پیش خانوادش ما رو از خونشون بیرون کردن البته اولین بارشون نبود ما شش سال پیششون بودیم اونا ناراضی بودن از حضور ما پیششون تا تقی ب توقی میخورد میگفت برید دیگ جدا کنید خونه تون رو
با خانوادمم دشمنن. مادرشوهرم هر جا مامانمو ببینه پشتش میکنه بهش
تو این شش سال زندگی ما خانوادمو تو خونم ندیدم چون مادرشوهرم نمیزاشت بیان
تو این شش سال چند بار بیرون کردن مارو با بچه کوچیک ولی اینجوری شده بود ک از در بیرونمون مبکردن شوهرم از پنجره میرفت تو
چند ما پیش دیگ شوهرمو زدن و انداختن بیرون
اومدیم یه شهر دیگ ک 20 ساعت فاصله داشت با خانواده هامون ( خانواده هامون تو یه شهرن)
زمین خریدیم تو شهر پیش خانواده هامون ک خونه بسازیم
یه ماه پیش اومدیم عروسی و اشتی کرد با خانوادهش
گفت بر نگردبم بمونیم پیش مامان بابام ب زور من برگشت
از یه ماه پیش از این رو ب این رو شده میگ نبابد جدا کنم خونه رو باید بریم پیششون با اونا زندگی کنیم یه ماه همش درگیریم
خلاصه دیروز بازم دعوا بالا گرفت
گفتم باید خونه بسازی پولشو داری
گفت من ب هیچ عنوان خانوادمو پدر مادرمو ول نمیکنم بخاطر تو
اونا از تو با ارزش ترن برام
اینو گفت شکستم نمیخاستم ابنو ازش بشنوم
منم کلییی بهش توهین کردم ک بی عرضه ای بی مسئولیتی
خاک پای شوهر مردمم نمیشی و......
گفتم من نمیتونم
گفت خب برو برو طلاقتو بگیر
انقدرررررررررر ریلکس بود
اصلااا براش مهم نیست
دیشب تا صبح نخابیدم میگرنم عود کرده بود
ما الان بندر عباسیم
خانوادمم تبریزن
موند عید بریم تبریز
و میگ از عید هم دیگ میمونیم برای همیشه
چیکار کنم؟