2777
2789
عنوان

همه چی خوبه بجز بعضی خاطرات

59 بازدید | 6 پست

از چهار پنج سالگیم ک دیگه تو ذهنم مونده بابام منو میزد .حالا نه همیشه ولی میزدم از دوستام چندبار پرسیدم بابای شما تا حالا زدتون؟همه میگن نه . هیچوقت هیچ چیز جدی ای نبوده ک من بخاطرش کتک خوردم.اولین بار ک همون حدد پنج شیش سالگیم بود زدم یادمه مامانم داشت ی سریال میدید من میرفتم ازش سوال میپرسیدم مزاحمش میشدم خیلی عادی ب بابام گفت بیا بچه رو ببر ببین چی میگه من پا فشاری میکردم خب بچه بودم خیلی تنها چیزی ک یادمه این بود بلندم کرد محکم زدم رو زمین که مامانم فک کرد خودم افتادم فک کنید توی ذهن یه بچه پنج ساله چقد این باقی مونده ک الان تو هفده سالگیم واقعا دلم ب حال خودم میسوزه .یبار دختر داییم و خالم خونمون بودن اونا خیلی بزرگتر بودن رفتهذ بودن خرید رژ لب و موچین و اینا خریده بودن بعد من هی نگاهشون میکردم اینجا 10/11 سالم بوده بعد نمیدونم چیشد واقعا هیچی درباره اینکه چیشد یادم نمیاد ولی میدونم جلوی اونا زد تو گوشم خیلی الکی واقعا الکی بود این چون حتی علتشم تو ذهنم نیست .تا همین پری روز وقتی صبح داشت میبردم کتابخونه گفتم یکم تندد تر برو وقتم تلف نشه گف ماشین سرده نمیشه گفتم تروخدا ازین به بعد زودتر روشنش کن تا اتلاف وقتم کمتر بشه یهو شروع کرد داد زدن که مگه نمیفهمی میگم ماشین سرده .اخرش ک نتیجه این کنکور میاد ک ریده باشی داخلش تا دهنتو بیارم پایین که من باید از خوابم بزنم تورو ببرم کتابخونه من هیچیییی نمیگفتم فقط تعجب کرده بودم ک چرا اینجوری میکنه یهو دستشو اورد بالا سه بار سرمو کوبید تو پنجره ماشین که تا شب تو کتابخونه از سردرد داشتم میمردم .کلا خواستم بگم هیچوقت بچه هاتونو نزنید بخصوص سن کم چون واقعا بعدا براشون ازار دهندس همین بابای من خیلی مهربونه خیلی دوسم داره ولی این رفتارش تا اخر عمرم به من اسیب زده و اسیب خواهد زد دلم پر بود ببخشید وقت خواننده هم گرفتم ولی حس کردم باید بنویسمش موفق و مهربون باشید 

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

ببین هر رفتاری علتی داره ..یعنی بابات مدیریت بحرانش پایینه ..توی موقعیت گیر میکنه پرخاش میکنه و کتک میزنه ...پدرمنم  بر خلاف مهربون بودنش خیلی بد اخلاق بود..بچه که بودم فقط تحمل میکردم .ولی یاد گرفتم که این بیماریه نیاز به درمان داره .اوایلش میگفتم بیا دکتر روان و اعصاب مخالفت میکرد ..منم قرص از دکتر گرفتم میریختم تو شربت میخورد ..حالش بهتر میشد ..دیگه دعوایی نبود .بعدها متوجه آروم شدنش شد نگفتم تو شربت ریختم .راضی شد بریم دکتر .اینو بدون بابات در مغزش یه سری هورمون ها فعال نبوده یا دیگه نبوده ...به بابات بگو مدیریت بحران در زمان مشکلات و اختلاف نظرها برام توضیح بده نمیدونم ..باید متوجه اشتباهش کنی ...و اینکه راست میگه هر صبح تو رو برده کتابخونه .باید خوشحالش کنی ..تمام تلاشت رو کنی .

ببین هر رفتاری علتی داره ..یعنی بابات مدیریت بحرانش پایینه ..توی موقعیت گیر میکنه پرخاش میکنه و کتک ...

من بخاطر اینکه اون تو خونه همیشه تشنج ایجاد میکنه میرم کتابخونه وگرنه ما که سه نفریم خونه هم بزرگه.بعدشم میتونست خیلی مهربون تر بهم بگه ک باید نتیجه تلاشاتو بگیری نه اینکه وقتی نتیجه اومد میزنم دهنتو خور. میکنم

تو باید به چشم آدم بیمار قضاوتش کنی .

الان یه ساله میره پیش پکتر یه هفته بود داروهاشو قطع کرد دقیقا روز سوم ک دارو نخورد سر منو کوبید تو ماشین با مشت 

من هیچی به مامانم نگفتمچ،ون کاری از دستش بر نمیاد فقط اعصابش خورد میشه ازونروز تا حالا بهم میگه چرا اونروز سردرد گرفتی من گفتم یکی از دهترا تو کتابخونه ب شوخی زد تو سرم اومد کتابخونه برام غذا بیاره ب دوستم با خنده و شوخی گفت مظلوم گیر اوردی میزنی دوستم گرخیده بود کلی براش چش و ابرو اومدم تا جلو مامانم لو نرم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792