2777
2789
عنوان

بدتریییین سوتی ک دادی چی بوده😂😂

| مشاهده متن کامل بحث + 42236 بازدید | 461 پست

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

چنبار گفتم تو سایتتابستون میخواستم پاستا درست کنم،همه دستورا نوشته بود دو عدد سینهرفتم مرغ فروشی،گفت ...

منم ی بار یکی از دوستام بدبخت رفت گردنبند بگیره ب صاحاب مغازه گف آقا ر ا س ت ش کن ببینم سایزشو😂😂😂

(منظورش اندازه گردبند بود که مثلا بگیره تو دستش )

ببین من که مردم از خنده و فقط خودمو پرت کردم تو خیابون دوست بدبختمم که مرد از خجالت ، اون آقاهه هم گردنبد رو بلند کرد گف اندازش و سرخ شد 😂

آقا بذار سوتیمو بگممم سر این سوتی من تا یکی دو ماه حالم بد بود 

یکی از پسرای فامیلمون مدام میومد خونمون هر دومون از هم خودشمون میومد و خیلی هم تو روی هم خجالت می‌کشیدیم من 16 سال اینجوریم بود ولی ارتباط خاصی نداشتیم فقط ی علاقه قلبی دوطرفه بعدش

ی بار اومد خونمون نمی‌دونم قبلترش چی گفته بود من باهاش فاز گرفتم و محلش ندادم هرچی باهام حرف میزد خودمو گرفته بودم و ی جورایی قهر بودم 

خلاصه خیلی بدبخت سعی کرد باهام حرف بزنه و من محلش ندادم و مثل ی شاهزاده از کنارش رد شدم و رفتم تو اتاقم

بعد آجیم اومد پشت سرم ، گف خاک تو سرت 

لباست خ و .. و من نفهمیدم لباسمم زرد بود 

آخ که من وقتی دیدمش که چقدر ضایع بود و اون پسره هم دیده بود مسلما ، تا چند وقت حالم بد بود 😂💔

وااااااای🤣🤣🤣🤣اسم خواستگاری اومد چند سال پیش یه خواستگار اومده بود برای آبجیممنم توی اتاق بودم و ...

خیلی خوب بوووود😂😂😂😂 آخ که چقدر از این سوتیا دادیم

بچه بودم املاکی اومد برا خونمون حدودا 14 سالم اینجوری بود بعدش رفتم تو کمد دیواری قایم شدم که اومدن سمت اتاق از شانس بد من  کمد دیواری رو باز کرد و منو دیدن ، آبروم رفت 😂😂

عجیبه که تواین جورتاپیکا کلا حافظه ام پاک میشه😂

همی الان بجای اینکه بگم ناهار چی خوزدین گفتم ناهار چس خوردین

تعلیق شدم تازه وارد نیستم،نی نی سایتی های عزیز محتاج دعاتونم😘😘

ی بارم همون پسره فامیلمون که گفته بودم ی بار برای دانشگاهش ی ماکت درست کرده بود و دختر همسایه ما که همکلاسیش بود ازش خواسته بودش و اونم اون ماکت رو بهش داده بود وقتی اومد خونمون کلی غر زدم گفتم چرا ماکت رو دادی ب دختر مردم و فلان 

بعد بهم گفت خو برو ازش بگیرش ، منم گفتم حتما میرم 

خلاصه رفتم دم در خونشون این‌قدر عصبی بودم 

دختره بهم گفت نکنه سر من باهات دعوا کرده با حالت تمسخر گف ، منم گفتم نخیر ماکت رو بهم بده می‌خوامش ، بهم دادش اومدم بگیرمش افتادم تو جوی فاضلاب جلو خونشون با جفت پا 😂😂😂

اون دختره هم هر هر بهم می‌خندید و اصلا نیومد از تو جوب درم بیاره

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792