آقا بذار سوتیمو بگممم سر این سوتی من تا یکی دو ماه حالم بد بود
یکی از پسرای فامیلمون مدام میومد خونمون هر دومون از هم خودشمون میومد و خیلی هم تو روی هم خجالت میکشیدیم من 16 سال اینجوریم بود ولی ارتباط خاصی نداشتیم فقط ی علاقه قلبی دوطرفه بعدش
ی بار اومد خونمون نمیدونم قبلترش چی گفته بود من باهاش فاز گرفتم و محلش ندادم هرچی باهام حرف میزد خودمو گرفته بودم و ی جورایی قهر بودم
خلاصه خیلی بدبخت سعی کرد باهام حرف بزنه و من محلش ندادم و مثل ی شاهزاده از کنارش رد شدم و رفتم تو اتاقم
بعد آجیم اومد پشت سرم ، گف خاک تو سرت
لباست خ و .. و من نفهمیدم لباسمم زرد بود
آخ که من وقتی دیدمش که چقدر ضایع بود و اون پسره هم دیده بود مسلما ، تا چند وقت حالم بد بود 😂💔