شوهرم وقتی من مریضم از من فرار میکرد میترسید مریض شه من فقط یه سرمای کوچولو خوردم روز بعد اینکه مریض شدم خونمون نیومد رفت پیش مامانش گفت خیلی وقته مامانمو ندیدم میخام برم پیش مامانم
همون روز که رفته بود اونجا مسموم شده بود استفراغ کرده بود تا مریض شد اومد خونه من خودم بردمش دکتر