گر خداوند ببندد دری به رحمت بگشاید در بهتری
من یه دوست پسر داشتم، هر زمان می‌خواستیم بریم بیرون این میگفت ناهار تو بخور بعد بیام دنبالت.. شش ماه باهاش دوست بودم، تنها کاری ک باهم کردیم پیاده روی بود... هییییچی نخرید، هیج جا نبرد... دروغ چرا یه آب معدنی خرید برام یبار فقط، اونم باهم خوردیم... بیخیال دختر، ایشالا ی خوبش میاد، زندگی تو بکن
بخاطرردکردن اون آدم اشتباه خودتوغصه نده وخوشحال باش که اونقدرقوی بودی که یه آدم سمی روواردزندگیت نکردی.تنهایی تومجردی سخت هست ولی نه به اندازه ی تنهایی دوران متاهلی.فک کن بعدازدواجت بااین آدم هرروزوهرلحظه حس تنهایی میکردی ودیگه نه راه پس داشتی ونه پیش
بابا نمیدونی که چطور رفتار میکرد خسیس بود من نباید بهش میگفتم ک فلان چیزو واسم بگیر فلانجا ببر خودش باید میبرد
بعدم یکی از دوستاش میگفت خسیسه
راسی بعد اون قرار سمی که تو سرما رو نیمکت بلال گاز زدو حرف زد بعدش میگفت بیرون کی میری بیام ببینم گفتم تو خیابون گفت مگ چی میشه و ...
خب دیگه، خسیس بود. ولش کن پس...
فک کن زنش میشدی
مامانت اینا یه شب اگر میخواستن بیان شام
کلی اذیتت میکرد ک نه نمیتونی و نمیتونم.. یا کادو تولد و روز مادر نمیتونستی ب مامانت بدی... هزارتا دلیل دارم ک مرد خسیس بده...شانس اوردی گفتی نه...
