تقریبا ۹ ماه از اون شب کذایی میگذره....
فکر کردن به اون روزها آنقدر برام سخته که نمیخواستم راجع بهش بنویسم
اما...
تنها دلیل نوشتنم اینه که کسی اشتباه کن رو تکرار نکنه...
اول مهر ماه سال ۴۰۲ بخاطر خونریزی های شدید ماهانه،دکتر زنان برام قرص ضدبارداری تجویز کرد،من کم عارضه ترینش یعنی مارولین رو خوردم و اتفاقا بهم ساخت
به مدت ۶ ماه باید میخوردم
از ماه دوم یعنی آبان،سردردهای شدت گرفت
سردرد،بی حالی،ضعف،سرگیجه....
اما احساس،میکردم بخاطر ضعف سیستم ایمنی هست
چون دکتر مغز و اعصاب هم رفته بودم و کفته بود مشکلی،نیست....
منتهی کنار این سردردها،
خونریزیم کم و منظم شده بود
از اول اسفند دیگه سردردهام به حدی شدت گرفته بود که روزی،۴ تا ژلوفن میخوردم
اما اون شب کذایی...
۱۹ اسفند....
با سردرد خوابیدم
نیمه های شب انگار که یک کامیون از روی پیشونیم رد شده باشه
حس درد شدیییییییید توی پیشونیم احساس کردم
انگار یه نفر داشت تمااااام عصب های،پیشونی منو میکشید
بیدار که شدم از شدت تهوع و سردرد و تنگی،نفس،نمیتونستم روی پام بایستم
چشمام برای چند دقیقه کاااملا چپ شده بود😪
زنگ زدیم به اورژانس اما چیزی،تشخیص ندادن
از همون لحظه حال من هر دقیقه بدتر میشد
چندین بار رفتم دکتر عمومی...
اما تشخیص شون ویروس،بود....
تا اینکه کم کم بینایی ام دچار مشکل شد و چشمام......😭
نمیخوام بیشتر از،اون روزهای بد بگم
۷ فروردین بالاخره در ام آر آی مشخص شد که بخاطر قرص های ضد بارداری در سرم لخته ایجاد شده
و فشار مغزم رسیده به ۳۹
و اون اتفاق ناگوار،سکته مغزی،بوده و....بستری شدم
نه فقط،یک دکتر
بلکه سه تا از بهترین متخصص های،مغز و اعصاب از جمله دکتر قربانی
به محض دیدن ام آر آی ،اولین سوالشون این بود:
آیا قرص ضدبارداری خوردی؟؟؟
و چقدررررر دعوام میکردن وقتی جواب مثبت رو میشنیدن