یکی از اشناهامون زنه ی مردی از بچگی عاشقش بوده از ته دل مرده هم جذاب قیافه مردونه و پووولدار کارخونه داشت (تو روستایی بودن تو شمال) ولی تو روستاشون مرده خیلی معروف بود ولی لات بود و... زنه از این اصا خوشس نمیومد و دوبار ازدواج کرد و هر دوبار شوهرش فوت شد ولی بچه داشت ازشون مرده انقد عاشقش بود بهش میگفت تمام زندگیمو به پات می ریزم من خاطرخاتم حیفه ی چین بیوفته رو پیشونیه تو این همه سختی میکشی ولی چرا لجبازی میکنی مرده مث اینکه ب اصرار و زور باباش با یکی ازدواج کرده بود و زن داشت و با وجود اینکع زن داشت چشمش دنبال این بود گفت تو بخوای اسمشم نمیارم تو میشی خانم خونه اصا طلاقش میدم (بچه ها داستان قدیمیه اون زمان دو زن داشتن طبیعی بود) ولی زنه خیلی لجباز بود قبول نکرد و خودش تنهایی بچه هاشو بزرگ کرد بیست سال گذشته و مرده هنوز زنه رو میخواد
خوده زنه ک فامیل بابامه برامون تعریف کرد داستان زندکیشو خیلی قشنگه ولی عشق ی طرفه... 💔