حوصلم سر رفته بود ظهری با خودکار سیاه تار تار سیبیل میکشیدم شبیه دخترا قاجار بعد یادم رفت بشورمش یه نفر زد به در منم هول هولکی شالمو سرم کردم اصلا خودم و تو آینه ندیدم😭😢 رفتم دیدم خانوم همسایه مونه منو دید قشنگ جا خورد 😐🤦🏻♀️گفت مامانت کجاست گفتم رفت فاتحه گفت برگشت بش بگو کارش دارم یکم نگام کرد و رفت اومدم تو خودمو دیدم وایی با شال و اون سیبیلا 😑😑دلم میخاد خودمو بکش
اون لحظه میخاستم بزنم زیر گریه خواستم تاپیک بزنم گفت 6 تا زدی وایسادم تا حالا که بزنم😂
این همسایه مون از وقتی من به دنیا نیومدم هم همسایمون بوده