ماجرا به پارسال برمیگرده که سر اعتیاد و دست بزن همسرم من قهر کردم و خونه بابام اینا بودم
الان با اینکه یکم بهتر شدیم با هم اما یه برادرشوهر مجرد دارم که زندگیشو ول کرده و از من و شوهرم پیش باباش و بقیه و حتی دوستا شوهرم بدگویی میکنه
بعد جلو من مث ضعیفه ها باهام رفتار میکنن شاید بخندین ولی واقعیته انگار بهم ترحم دارن که من متنفرم و منو هیچ حساب نمیکنن
برادرشوهرم به همه گفته شوهرش در رو روشون میبنده نمیزاره برن بیرون و چون من ساکتم و مبادی آداب به همه گفته زنش بی زبونه نتونست زندگیشو جم کنه خرجی هم نداره در حالی که شوهرم یه ولخرج به تمام معناست و حتی کرایه خونه رو نمیده ولی میره لباس میخره برا خودش ولی برادرش خونه و ماشین و همه چی داره ما همه چیزامون اجاره ای
اون روز برادره زنگ زد بهم گفت شوهرت که همش سرکاره پس این پولها رو چیکار میکنه که هیچی نداره همیشه؟منم یجورایی شک کردم که نکنه رو من زن گرفته چون قبلا خیانت هم کرده بهم ..احساس میکنم خیلی مفلوک و عقب مونده م رفتن همه جا گفتن فلانی افسرده ست بی زبونه ..حتی اشتها ندارم غذا بخورم همش موقع ظرف شستن و لباس شستن میشینم گریه میکنم اونقدر هیشکی برام ارزش قائل نیس که شیر آشپزخونه یکساله خرابه و من مجبورم تو حموم ظرفها رو بشورم
به احترام شما قطره چکونی ننوشتم ممنون میشم راهنماییم کنید