یهو بعد ۶،۷ ماه کم کم سرد شد. کمتر پیام و زنگ میزد وقتی اعتراض هم میکردم میگفت من که نمیتونم همش به تو پیام بدم! حتی دیگه نمیومد منو ببینه میگفت این همه راه بیام که چی بشه؟ خسته میشم.
به خانوادش هم به شدت وابسته بود.
توی هر بحث و دعوایی مثل آب خوردن به خانوادم فحش میداد توهین میکرد.
رفیقاش هم معتاد بودن اینم پامیشد میرفت باهاشون قلیون سرا و بیرون. یه رفیقی هم داشت که من باهاش دعوام شده بود( پسره معتاد و هرزه بود) بهش میگفتم با این آدم رفت آمد نکن هیچوقت گوش نداد میگفت من تا ازدواجمون از این آدم دست نمیکشم!
همیشهههه هم دروغای ریز و درشت میگفت بم ینی انگار دروغ روتین زندگیش بود.
تو دعوا درد دل هامو میزد توی سرم و سرزنشم میکرد