بیشترین سوال همتون اینه که چرا انقدر خودتو تحقیر و بی ارزش میکنی و پای آدمی که کاری جز تحقیر و توهین و کتک و .. بلد نیست موندی !
من پای این آدم خیلی موندم خیلی با همه چیزش کنار اومدم خیلی به پاش ساختم و سوختم بزارین بازش کنم براتون 👇🏻
این آقا زمانی که من باهاش وارد رابطه شدم سرباز بود
( تا همین چند ماهه پیش ) پس نه شغل درستی داشت نه روحیه خوبی و هر روزم یه دردسر جدید درست میکرد کلا آدم شر و شوری بود
یک روز درمیون میومد خونه وقتایی که تو پادگان بود از صبح تا شب تلفن دستمون بود حرف میزدیم باهم ، میگفت وقتی باهات حرف میزنم آسون تر برام میگذره
تو کل تایم سربازیش بهش وفادار موندم و بیشتر از چیزی که در توانم بود کمکش کردم اون روزای سخت و پشت سر بزاره چه با حرفام و پشتش و خالی نکردنام چه با کارایی که براش میکردم..
همیشه بخاطر شرایط روحی و زندگیش درکش کردم و هر رفتار یا کارش که بهم ضربه میزد رو نادیده میگرفتم درواقع از آرامش خودم میگذشتم تا اون تو آرامش باشه
من بخاطر شرایط بدی که توش قرار داشت اینکارو میکردم ولی کم کم برای هردومون عادت شد ..
تو پادگان یه اتفاقی براش افتاد بردنش زندان و براش پنج سال حبس بریدن وقتی حکمش اومد از تو زندان بهم زنگ زد و گفت به پای من نمون تا پنج سال دیگه زندگیت حروم میشه دگ زنگ نمیزنم بهت منو فراموش کن و گوشیو قطع کرد .. بلافاصله زدم زیر گریه و به هق هق افتادم
وقتی دوباره زنگ زد کلیییی جیغ و داد کردم گفتم تورو خدا دگ اینجوری نگو من بیست سالم اگه زندان بمونی به پات میمونم و قانعش کردم ، بعد چند ماه عفو خورد و اومد بیرون ، تو کل اون روزایی که نبود کل دلخوشیم شده بود زنگ زدنش و سعی میکردم بیشتر خونه بمونم که وقتی زنگ میزنه فکرش درگیرم نشه اصلا از خواب و خوراک و زندگی افتاده بودم . .
بعد چند ماه وقتی به من گفته بود خونه خوابیدم بهم زنگ زد گفت با مقدار زیادی گل تو ماشینش گرفتنش و تو کلانتریِ ، یعنی دنیا رو سرم خراب شد..
گفت دارن منتقلش میکنن جای دیگه و ازم خواست قبل از بردن ماشینش به پارکینگ داداشمو بفرستم کلانتری وسایل ماشینشو خالی کنه ، داداشم ماشین و خالی کرد و وسایلارو آورد خونمون .
دیگه من ازش خبر نداشتم هیچ خبریییی همه روزام با بدبختی و استرس و نگرانی میگذشت تا اینکه بعد دو هفته بی خبری به برادر کوچیکترش زنگ زدم و پرسیدم از **** خبر داری ؟ گفت نه گوشیو قطع کرد بعد یکساعت پیام داد :
“ لطف کن وسایلشو اسنپ کن خونمون “
جوابی ندادم که زنگ زد گفتم تو که گفتی ازش خبر نداری ؟ خب به منم بگین کجاست دارم از نگرانی میمیرم یهو باباش داد زد بتوچه دختره ی فلان فلان شده و هرچیزی از دهنش درومد بهم گفت ، حمله عصبی بهم دست داد گوشیو قطع کردم .. دوباره زنگ زد مامانم جواب داد گفت ما وسایل و از خودش تحویل گرفتیم و به خودشم تحویل میدیم نه به شما باباش باز داد زد چی میگین خانوم ؟! من پدرشششم این برادرشه الان پسرمو میفرستم بیاد وسایل و بگیره
قبل اینکه وسایل و تحویل بدم از همش عکس گرفتم و فرستادم برای **** تا برام دردسری درست نکنن .
یک هفته بعد داداشش پیام داد “ بابام رفته کلانتری مثل اینکه وسایل بیشتری تو ماشین بوده و همه رو به ما ندادین ، بقیه وسایلارو بفرست تا ازت شکایت نکردیم “
وای وای وای حتی الان که دارم تایپ میکنم اینارو دستام یخ شده ..
جایی بودم و با خوندن پیامش حالم بد شد کل بدنم شروع کرد به لرزیدن دست و پام یخ زد و همه جارو تاریک و تار میدیدم
اگه مایلین ادامشو بدونید کامنت بزارین بقیشو بزارم