من تجربه هشت سال زندگی رو دارم زندگی که توش فداکاری کردم
تا لحظه اخر جنگیدم
الان به گذشته نگاه میکنم میگم ایکاش همون موقع که خیانت کرد و دیگه منو مثل قبل نخواست با احترام از رابطه بیرون میومدم
نه اینکه با جنگیدن برای زندگیم طرف فکر کرد کی هست
در نهایت ترک شدم با بی احترامی
در حالیکه زن باشخصیت و از خانواده اصیل هستم ولی تحقیر شدم
الان هشت سال از زندگی و زیباییم رفته
تازه باید دنبال ساختن زندگی جدید باشم با یک روح فرسوده
اما تو نکن
منم عاشق بودم و خیلی کارها کردم
خیانت کرد سکوت کردم
بی احترامی گرد چیزی نگفتم
هیچی نخواستم حتی یک دست لباس
حتی تو خونه یه قاشق جا به جا نکرد
اما امروز به اندازه همه عمرم شکستم
ساعتها غم میخورم و دلم خود قبلمو میخواد برای خندیدن
برلی روزایی که چشمام برق میزد
اما اون دختر مرده
نزار موقعیتهای جدیدت بره انرژیتو بزار برای خودت
تو باید پا به پای مرد پیشرفت کنی تا فک نکنه موقعیت بهتر براش هست