یه سال که رفته و دقیقا یه هفته بعد میشه یه سال 🙂
بدی هم داشت خوبی هم داشت🙃
اختلافات طبقاتی و فرهنگی هم زیاد بود بینمون
ولی خیلییییی دوسش داشتم🥺
خودمو در گیر کارا میکنم که زیاد متوجه اش نشم
ولی امروز واقعا کم آوردم😭
دلم واسه بغلش خیلی تنگ شده
کاش همه چیز یه جور دیگه میشد
یه بغضی ته گلومه
کاش هیچوقت نمیدیدمت
دارم میسوزم
انگار مادریم که بچم مرده
چه قدر سخته🙃
یعنی اون واقعا دلش برام تنگ نشد؟
یعنی واقعا یه بارم نخواست برگرده؟
الان پیش خودش در مورد من چی فکر میکنه؟
این فکرای لعنتی ذهنمو درگیر کرده
موردای خیلی بهتری از اون اومدن جلو ولی خب...