یه ساعت میشه اومدم
هنوز به خانوادم نگفتم میخام جدا بشم
از روزی که عقد کردم تا الان بخاطر این مرد فقط استرس کشیدم و غصه خوردم
احساس میکنم اینقدر که زجر کشیدم قوی شدم
از چشمم افتاده و دیگه برام اهمیتی نداره
فقط از جدایی میترسم
از خونه ای که ساختیم و چقدر زحمت کشیدم براش و طلا هامو فروختم برای اون خونه
فکر اینکه یه زن دیگه بیاد و زندگی کنه تو اون خونه دیوونم میکنه
از اینکه همسرمو با زن دیگه ای ببینم و ببینم بعد من درست شده و خوشحال باشه 😔😔
ایراد های زیادی داره
معتاده
رفیق بازه
درآمد خیلی خیلی کمی داره
و خیانتش در چت دیدم
برای تمام این ایراد هاشم منو بهونه میکنه که تو مقصری
برام دعا کنید لطفا
برنگردم و یا جدا بشم یا اینقدر خونه پدرم بمونم که این کارا رو بزاره کنار