ی رفیق داشتم اسمش میترا بود خیلی خوب بودیم باهم
خواهرش تصادف کرد بیچاره قطع نخاع شد
خیلی کوچیک بود شاید پنج سال
پدرش میگفت تقصیر مادرشه ک برده پارک و فلان
خلاصه جدا شدن اوناهم از خجالت دیگ رفتن روستا خونه پدربزرگش موندن و بعد رفتنش دیگ هیچوقت ندیدمش و حرفی نزدم شماره مادرشم ک داشتم واس همیشه خاموش شد خودشم گوشی نداشت
وایب خوبی میده بم
ولی همیشه فکرم میره سمت دوستم