ما طبقه بالای مادر شوهرمینا زندگی میکنیم
من کلا نمیتونم بدون ماست غذا بخورم مخصوصا غذا هم برنجی باشه اصلا نمیتونم بخورم یادم نبود ماستمون تموم شده. ترشی .پیاز اینام بغل غذا دوست ندارم امشب قبل شام زنگ زدم ب مادرشوهرم گفتم ی پیاله ماست دارین بیام بگیرم گف اره
بعد رفتم دم پله آورد گف بیا . ی سطل بود تهش اندازه ی پیاله مونده بود گف ببر همینو داشتیم دیگه نریختم تو کاسه
وقتی اومدم بالا شوهرم نگا کرد ب دستم گف اینو چرا رفتی از پایین آوردی همین یزرع ماست و داشتن اونم تو رفتی گرفتی بهم برخورد سریع گفتم بیا ببر پس بده داد زد سرم گف گمشو حوصلتو ندارم دیگه چیزی نگفتم باهاش حرف نزدم سر شامم ماست نخوردم هرچی تو خونم داشته باشم از میوه گرفته تا دوتا بادوم نصفشو میدم پایین ولی خودش نمیخواد ی هل پوک بیاره بالا با اینکه باباش بی پول هم نیس گ بگی دلش میسوزه(ی بار هم من تو خونمون بهش گفتم مامانم سخته صبا بره برا تو نون بگیره وقتی شبا اونجا میخوابیم یا خودت برو بگیر یا همون نونارو بخور ک بعدا جلو مامانم گف دور از برکت ری دم تو اون دوتا نون و صبونه ای ک من اینجا میخورم زنم بهم اینجور گفته)
بنظرتون بهترین کار چیه بچها فردا میخوام کرممو بریزم؟؟