یه مقداری پول دستی داشتم هی میگفتم همینو نذر بدم به یه نفر باز میگفتم نه زیاده تقسیمش میکنم هی به دلم نبود صبحی بیدار شدم ۶ اینا بود یهو گفتم همینو نذر ام البنین میکنم گره از کارم باز بشه به مامانم گفتم کسیو نمیشناسی گفت نه حالا بزار به یکی میدیمش
رفتم دکتر اومدم تو بازار بودم یهو یه مرده اومد خیلی فقیر بود بنده خدا ظاهر خوبیم نداشت یهو گفت میتونین ۱۰تومن بهم بدین به دلم افتاد نکنه همینو خدا فرستاده پولرو دادم به همون مرد یهو اسم یه امام زادرو اورد گفت ایشالله کمکت کنه🥲♥️شاید خدا فرستادتش ببینه پولو میدم یا یادم میره خرجش میکنم میره