قلبمو میگم
شوهرم مدام سرکاره مدام
جمعه نداریم تفریح نداریم
قبلنا ک شبا نمیومد خونه
انگار باکارش ازدواج کرده
الان من بعد از ۷سال بچه دارشدم
همش سرکارسرکار سرکار
امروز چقدر دوست داشتم تعطیل کنه پیش هم باشیم منم دل دارم دوست داشتم بریم تفریح
بازور خونه مادرم میاد ولی شکر خدا میزاره من تنهایی برم همه جا الحمد لله
اما تنهایی برای آدم متاهل خود زهره
هرچند ب روی خودم نمیارم جلو بقیه
الان میگه پول لازمم ی پروژه داره میسازه
میگه خونه محله مادرت میگیریم هفته ای ۱دفعه میام خونه
الانشم ساعت ۹شب میاد خونه ۴صبح میره ومن کل مدت توخونه تنهام هیچ کس نمیاد درمون رو بزنه این محله فعلی ای ک میشینیم هیچ کسو نداریم
چ کارکنم برم محله مادرم اونجا فامیلامون هستند اگه برم شوهرم هفته ای ۱دفعه میاد خونه